میم مث مرد
او " مــرد " است دستهایش از تو زبرتر و پهن تر است...
صورتش ته ر?شى دارد...
جـاىِ گر?ــه کردن، موها?ش سف?د میشود...
او با همــان دستهای زبرش تو را نوازش م?کند...
و با همان صورت ناصاف و نام??م تو را می بوسد و تو آرام م?شوى...
به او سخت نگیر..!
او را خراب نکن..!
او را "نامــــرد" نخوان..!
آنقدر او را با پول و ثــروتش اندازه گیری نکن..!
فقط به او نــــخ بده تا زم?ن و زمان را برا?ت بدوزد...
فقــــط با او روراست باش تا دن?ا را به پا?ت بر?زد...
آن مردی که صحبتش را میکنم، خیلی تنهاتر از زن است..!
?ک به ناخنهایش نم?زند که هر وقت دلش یک جور? شد،
دست هایش را باز کند، ناخنهایش را نگاه کند و ته دلش از خودش خوشش ب?اید..!
مرد نمیتواند وقت? دلش گرفت، به دوستش زنگ بزند، یک دل سیر گریه کند و سبک شود..!
مرد، دردهایش را اشک نمی کند، فرو می ریزد در قلبی که به وسعت دریاست...
یک وقت هایی، یک جاها??، با?د گفت: "میم" مثل " مرد "